در روز اول محرم 1235 هجری قمری در شیراز شخصی به نام سید علی محمد از پدری به نام سید محمد رضا و مادری به نام فاطمه بگم متولد شد. در اوان کودکی پدرش فوت کرد. در نتیجه تحت کفالت دایی خود، حاج سید علی، درآمد. چون 7 ساله شد، نزد شیخ عابد به تحصیل پرداخت . در 17 سالگی همراه دایی خود به منظور بازرگانی به شهر بوشهر رفت. در آنجا 5 سال اقامت داشت. در این 5 سال کاری به بازرگانی نداشت و معمولا در پشت بام به دعا و ذکر می پرداخت . از این جهت به او «سید ذکر» می گفتند. در 22 سالگی از بوشهر به شیراز بازگشت و از آنجا به عتبات عالیات رفت. در کربلا دو سال یا بیشتر در درس سید کاظم رشتی حاضر شد.(1)

دعوت در آغاز چه بود و سرانجام چه شد؟!

در سال 1259 هجری قمری سید کاظم رشتی که شاگرد شیخ احمد احسائی ( سرسلسله ی فرقه ی شیخیه ) بود از دنیا رفت و برای خود جانشینی معرفی نکرد، بلکه پیروانش را سرگردان گذاشت. تا این که گروهی اطراف حاج محمد کریم خان کرمانی که از شاگردان او بود گرد آمدند و او را به عنوان «رکن رابع» برگزیدند. در سال 1260 هجری قمری سید علی محمد به کمک ملا حسین بشرویه ای خود را «رکن رابع» و جانشین سید رشتی و سرانجام «باب امام غایب» معرفی کرد. بقیه ی پیروان سید کاظم رشتی به او پیوستند. درست معلوم نیست که آیا سید علی محمد از آغاز دعوت ، هوای مهدویت و سودای رسالت در سر داشته یا این که در آخر کار چنین فکری در وی پیدا شده است؟ خلاصه این که در پایان خود را «قائم» ، «مهدی» ، «رب» و «خدا» نامید.
هنگامی که سید علی محمد در شیراز ادعای بابیت و نیابت خاصه کرد، گروهی از شیخیه - که 18 نفر بودند - دعوتش را پذیرفتند . او آنها را «حروف حی» نامید. سید علی محمد و پیروانش در شیراز مورد تنفر مردم واقع شدند، در نتیجه وی تصمیم گرفت از شیراز بیرون رود و در شوال 1260 هجری قمری با دایی خود عازم حجاز شد. در این وقت ملا حسین بشرویه ای را به مشهد فرستاد و گفت : « با پرچم های سیاه از مشهد به نجف بیا. » خودش نیز از مکه خروج کرده به نجف بیاید و قصدش این بود که کارش منطبق با روایاتی شود که می گوید: «مهدی - علیه السلام - از مکه خروج می کند و از خراسان هم پرچم های سیاه...».
سید علی محمد در مکه به واسطه ی کثرت جمعیت مرعوب شد و از فکر رفتن به نجف منصرف گردید. در نتیجه به طرف ایران حرکت کرد و از راه دریا به بوشهر وارد شد. از آنجا به شیراز رفت، ولی حاکم شیراز او را دستگیر و محبوس کرد. آنگاه مجلسی با حضور علما آراست و آنها از او بازجویی کردند. وی در آن مجلس رسوا شد و قرار شد او را تنبیه کنند. تا این که در مسجد وکیل شیراز روی منبر حرفهایش را پس گرفت و توبه کرد. سید علی محمد چون در شیراز اوضاع را نامساعد دید و از طرفی با معتمد الدوله - والی اصفهان - دوستی و روابط پنهانی داشت، در شوال 1261 هجری قمری که بیماری و با شیوع پیدا کرده بود از شیراز فرار کرد و به اصفهان آمد. در نزدیکی اصفهان نامه ای به معتمد الدوله نوشت و او چند نفر را به استقبالش فرستاد. او را به منزل امام جمعه راهنمایی کردند. چهل روز در آنجا از او پذیرایی نمودند.
والی اصفهان جهت عزت دادن به او در اصفهان مجلسی آراست و از علمای اصفهان در خواست کرد که در آن جلسه شرکت کنند. فقط چهار نفر از علما در این مجلس شرکت نمودند.(2)
یکی از علما از سید علی محمد پرسید : «تو مقلدی یا مجتهد ؟» او با پرخاش گفت: «من باب و نایب خاصم و امام مهدی و پیغمبرم و مقام ربوبیت دارم. شما چنین سؤالی از من می کنید؟» سؤالات و پاسخ هایی دیگر نیز به میان آمد. اصولا وقتی که از او دلیل می خواستند، مهملاتی می بافت که اصلا مفهوم نداشت، مثل: «هو الله من له البهی و البهیوت. یا من له الجل و الجلیوت! یا من له الکمل و الکملوت ! یا من له العظم و العظموت! یا من له الکرم و الکرموت! یا من له النصر و النصروت ! ...».
سید علی محمد تحت حمایت والی اصفهان بود تا این که پس از 6 ماه والی اصفهان فوت کرد. علما از سید علی محمد به والی بعد شکایت کردند. او گزارش امر را به تهران داد. از تهران دستور رسید که او را به تهران اعزام کنید. در این مسیر 40 روز در قریه کلین - در نزدیک تهران - زندانی شد. از آنجا او را به قلعه ماکو بردند (3) و مدت 9 ماه - یا یک سال - محبوس نمودند. بعد از این هم سه ماه در قلعه ی چهریق زندانی شد. سپس او را به تبریز بردند.
محمد شاه و وزیرش (آقاسی) از بودن او در تبریز احساس خطر کردند. محمد شاه به حاکم تبریز یعنی ناصرالدین که ولیعهد بود دستور داد که علما را جمع کند تا در مجلسی او را محاکمه کنند . (4) او را از زندان چهریق خارج و به مجلس آوردند. ملا محمد مامقانی و نظام العلماء و چند تن دیگر که در آن مجلس حاضر بودند، سؤالاتی از سید علی محمد نمودند که مهمترین آنها را با جوابها می آوریم .
نظام العلماء پرسید: «معنی باب چیست؟» پس از سخنانی که رد و بدل شد، سید علی محمد گفت : «أنا مدینه العلم و علی بابها» نظام العلماء گفت: « پس تو باب مدینه علم هستی؟» سید علی محمد گفت : «بلی.»
پس از سخنانی ، نظام العلماء گفت: «سخن پیغمبر - یا حکیمی - است: العلم علمان : علم الأبدان و علم الأدیان ، آن گاه سؤالاتی از طب نمود. سید علی محمد گفت: «من علم طب نخوانده ام.» ولیعهد (ناصرالدین) به باب گفت: «با ادعای تو منافات دارد.»
نظام العلماء سؤالاتی در علم اصول کرد. جمله ای پاسخ دادکه لازمه ی آن تعدد و مرکب بودن خداست. ناچار بهانه آورد که من حکمت نخوانده ام. نظام العلماء از علم صرف از او پرسید . گفت: «من فراموش کرده ام». از نحو پرسید. گفت : «در نظرم نیست». باز از او پرسید : «اگر کسی در نماز بین رکعت دو و سه شک کند ، چه باید بکند؟» سید علی محمد جواب داد: «بنا را باید بر دو بگذارد.» نظام العلماء گفت: «ای بی دین! شکیات نماز را نمی دانی، ادعای بابیت می کنی؟» باب گفت: «بنا را بر سه بگذارد.» نظام العلماء گفت:«شاه مرض نقرس دارد. کرامتی کن که او شفا یابد!» ولیعهد گفت: «اگر نظام العلماء را جوان کردی، دستگاهم را به تو می دهم.» باب گفت: «در قوه ی من نیست. » باب در پایان گفت: «من کسی هستم که هزار سال انتظار او را می کشیدید. » نظام العلماء گفت: «ما انتظار کسی را می کشیدیم که پدرش حسن و مادرش نرجس بوده و در سامرا متولد شده .» مجلس تمام شد. ولیعهد ( ناصرالدین) دستور کتک زدن او را داد و در مجلس دیگری به طور مفصل او را کتک زدند. پس از کتک خوردن توبه کرد. گفتند: «بنویس». توبه نامه ای نوشت که تصویر آن در کتاب ادوارد براون به چاپ رسیده است و عین این توبه نامه در مخزن کتابخانه ی مجلس موجود ا ست. (5)
سرانجام پس از مرگ محمد شاه ناصرالدین به جایش نشست. صدر اعظم ( امیر کبیر) ، چون دید هر روز در گوشه ای آشوبی برپاست، دستور قتل باب را صادر کرد. او را که در آن هنگام 31 سال داشت از زندان بیرون آورده و با محمد علی زنوزی به چوبه ی دار بسته و تیرباران کردند. این واقعه در 28 شعبان 1266 هجری قمری رخ داد.

میرزا حسینعلی (بهاء)

از آنجایی که نام باب و بهاء با هم گره خورده و پیروان این دو ( بابیان و بهائیان) احکام و آئینشان به حدی در هم آمیخته است که گویی از هم تفکیک شدنی نیست، ناگزیریم از حسینعلی (بهاء) نیز سخنی به میان آوریم .
او ادعای مهدویت نکرده، بلکه ادعاهای بالاتری داشته است. میرزا حسینعلی در سال 1233 هجری قمری یعنی دو سال پیش از تولد میرزا علی محمد (باب) در تهران متولد شد. ادبیات و علوم مقدماتی را در تهران خواند. دو سال هم در سلمیانیه ی کردستان تحصیل کرد.
در کتاب «الکواکب الدریه » آمده است: بهاء در 27 سالگی به باب ایمان آورد. بابیها از سال 1261 تا 1268 هجری قمری فتنه هایی به پا کردند. (6)
پیشتر یاد آور شدیم که در سال 1266 هجری قمری باب را اعدام کردند. در سال 1268 هجری قمری بابیها به سوی ناصرالدین شاه تیراندازی کردند، اما ناصرالدین شاه از این سوء قصد جان سالم به در برد. مأموران شاه پس از این سوء قصد، 40 نفر از بابیان را دستگیر کردند. در این حادثه بهاء به سفارت روس پناهنده شد، و سرانجام با یک محاکمه ی صوری تحت حمایت روس از ایران خارج شد. بهاء 11 سال در عراق به سر برد. وی موجودی بود که در موقع خطر به گوشه ای می خزید. گاهی در خلوت خود را «من یظهره الله » و باب را مبشر خود قلمداد می نمود. بهاء در تمام مدت 11 سال که در بغداد بود وانمود می کرد که من از طرف باب مأمورم که فرمان های برادرم میرزا یحیی ( صبح ازل) را ببرم و مروج آیین باب باشم. بدین جهت بهاء کتاب «ایقان» را در طرفداری از آیین باب و قائمیت او نوشت و تا زمانی که در عراق بود رسما ادعای استقلال و من یظهریت و رجعت و امثال اینها نکرد.
در سال 1280 هجری قمری بهاء و پیروانش از بغداد کهنه حرکت نموده ، 12 روز در بیرون باغ نجیبیه توقف کردند. بهاء دعوت خود را در اینجا آغاز کرد. بهائیان این 12 روز را ایام رضوان و اعظم می شناسند. با توافق دولت ایران و عثمانی با بیان از عراق به اسلامبول تبعید گشته و پس از 4 ماه توقف در آنجا به اَدرنه منتقل شدند. در ادرنه بود که بهاء خود را «پیغمبر مطلع امر» ، در نسخه دست نویس «جمال ابهی» نوشته اند، «عیسای از آسمان فرود آمده » و... خوانده و باب را مبشر خویش قلمداد نمود.
بهاء آرزو داشت خود را «من یظهره الله » معرفی کند، ولی چون باب در کتاب «بیان» درباره ی «من یظهره الله » صریحا گفت بود که «من یظهره الله » ممکن است بعد از «المستغاث» (7) بیاید و او در اصلاب و ارحام خواهد بود ( بدین جهت منی پاک است!!) از طرفی هم برادرش میرزا یحیی ( صبح ازل) مانع بود، بهاء حیران شده بود چه کند. سرانجام دل به دریا زد و این ادعا را نمود و برای اثبات دعوی خود یاوه ها سر هم نموده و وصایت میرزا یحیی را هم جعلی باعث شد که حکومت عثمانی در سال 1275 هجری قمری حسینعلی را با 73 نفر به عکاء و میرزا یحیی را با 30 نفر به قبرس بفرستد. از آن سال تا سال 1309 هجری قمری که 34 سال می شود وی در عکاء بساط الوهیت را چید. (8) رفته رفته صاحب مزارع و باغها و کاخ های مجلل شد. او در پیش بعضی، معلم اخلاق، نزد دیگری افندی مسلمانِ نماز جمعه خوان، به عقیده ی بعضی دیگر، رجعت حسینی ، به اعتقاد بعضی مریدان ، عیسای از آسمان فرود آمده و نزد مریدان خاص، خدای مهیمن قهار بود. وی سرانجام در سال 1309 هجری قمری در سن 76 سالگی از دنیا رفت. (9)

پی نوشتها:

1- در نگارش این مقاله از کتاب « جمال ابهی» و کتاب « تاریخ جامعیت بهائیت» استفاده شده است.
2- کتاب «تاریخ جامع بهائیت» محاکمه باب را در 11 محرم 1262 هجری قمری ذکر نموده است.
3- در ص 151 کتاب تاریخ جامع بهائیت آمد است که : باب از شعبان 1263 هجری قمری تا جمادی الاولی 1264 هجری قمری در ماکو بوده است.
4- به نظر می رسد که شاه و آقاسی در این مورد اشتباه کردند . اگر از اول سیدعلی محمد را آزاد می گذاشتند، مردم یاوه و گفته های بی سر و ته او را می شنیدند و در نتیجه هیچ کس دنبال او نمی رفت.
5- در کتاب تاریخ جامع بهائیت ص 170 آمده است: توبه نامه تا سال 1315 در کتابخانه مجلس درون قاب آویخته بوده ولی بعد از آن ناپدید شد.
6-از قبیل فتنه قلعه ی طبرسی که در آن فتنه ملا حسین بشرویه ای در آن قلعه با 70 نفر محاصره و کشته شد. فتنه قلعه ی نیریز که در آن سید یحیی دارابی با 70 نفر محاصره و کشته شدند. غائله ی زنجان که در آن تعداد زیادی کشته شدند.
7- واژه «المستغاث» به حروف ابجد 1642 می شود.
8- همه ی انبیا و رسولان الهی با شرک مبارزه کردند و پیامبران اولوالعزم به کوبیدن و شکستن بتها اقدام نمودند. به ویژه ابراهیم و موسی با نمرود و فعون که مدعی ربوبیت بودند درافتادند. جالب اینجاست که باب و بهاء علاوه بر ادعای نبوت و رسالت، ادعای ربوبیت و حتی الوهیت کردند.
9- نقل، به طور اختصار، از کتاب « جمال الهی .

منبع: کتاب موعود امم